پیشانى عدل و عدالت را شکستند
آن دسته اى که با على پیمان ببستند
معصوم را دیدى که مظلومانه کشتند
در سجده گاهى ناجوانمردانه کشتند
یا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود
«فُزتُ وربّ الکعبه» بر لب هاى او بود
تا کى شود بى حرمتى در این لیالى
وقت نماز و کشتن مولى الموالى
اسطوره علم و ولایت را شکستند
دیدید ارکان هدایت را شکستند
دیگر اذان گویى نماند از بهر کوفه
بگرفت رنگ خون تمام شهرکوفه
دیگر که، نان و آب بر ایتام آرد
دیگر که بر دامن، سر آنان گذارد
دیگر ز سرها، هوش و از تن، عقل ها رفت
شب زنده دارى در کنار نخل ها رفت
آخر همان خار به دیده رفته اش کشت
آن استخوان در گلو بگرفته اش کشت
بانگ منادى را چو بشنید ام کلثوم
دیگر یتیمى گشتنش گردید معلوم
آن کس که اقضى الناس بود و اشجع الناس
تاول زده بر دست زهرایش ز دستاس
مهر و ولایش «اشعرى» در حشر کافى است
مظلوم تر از فاطمه غیر از على کیست
***عبدالحسین اشعری***